در مقاله قصد داریم به آموزش طراحی صحنه بپردازیم. هیچ فیلم و تئاتر و پروژه ی هنری ای را نمی توان بدون طراحی صحنه تصور کرد. حتی متدهای واقعگرا و مستند نیز از عنصر طراحی صحنه بی نیاز نیستند. اساسا هیچ تجسمی بدون در نظر گرفتن صحنه آن بی معنی است. اما متاسفانه این رکن اساسی در پرداخت اثر هنری یا آن طور که باید دیده نمی شود یا در سایه ی دیگر ارکان هنری تولید تئاتر یا فیلم نادیده گرفته می شود. طراحی صحنه ظرفی است برای قرارگیری و حرکت هرگونه محتوایی در چارچوب فرم موردنظر کارگردان. طراحی صحنه ظرفی است که خود شکل دهنده ی محتوای نهایی است.
برای صحبت از آموزش طراحی صحنه نیاز است عناصر مهم و اساسی در شکل گیری و ماهیت و فلسفه ی طراحی صحنه توضیح داده شود. ما در این مقاله بر آن هستیم که بجای صحبت صرف درباره اهمیت طراحی صحنه، به عناصر ماهوی و اهمیت فلسفی و فرمی طراحی صحنه در پرداخت هرگونه اجرای هنری اعم از فیلم یا تئاتر بپردازیم.
زمان
زمان در تغییر صحنه هاست که رویداد را معنی میکند. طول اتفاقات و رويدادهاي زندگی بشر و فاصله بين آنها را زمان می ناميم. كلماتي از قبيل قبلاً، بعداً، درمدت، همزمان، سريع، آهسته، تكرار، توالی و تسلسل، تناوب و امثال اینها، با مفهوم زمان ارتباط دارند. در جريان هرگونه تغییر و دگردیسی فرم، مانند تغییرات رشد در موجودات زنده و يا انتقال نيروها، عنصر زمان حضوری مستقیم و تعیینكننده دارد. حركتها و ریتمها با درجات متفاوت سرعت، زمان را ارئه میدهند. زمان، یكی از مهمترین جنبههای آفرينش هنری است. عنصر زمان در طول جريان آفرینش هنری و چگونگی عملكرد و رفتارهای هنرمند و نیز واكنش بيننده، عاملی فعال به شمار می رود.
توالی و تسلسل اعمال انجامشده در جريان آفرینش اثر هنری، بر نتيجه كار اثراتی مستقیم دارد. يك ضربة قلممو كه با سرعت بر سطح بوم نقاشی نقش ميبندد با ضربه آهسته و آرام، كاملاً تفاوت دارد. مكتب فوتوريسم1 ” آيندهگرايی” كه در ايتاليا به وجود آمد، پايه و اساس شیوه هنری خود را بر نمایش حركت استوار كردند و برای نمایش حركت كه هدف اصلی آنها بود از توالی و تكرار تصاوير كمك می گرفتند. به علت وجود ريتم و حركت در آثار فوتوريستها، عنصر زمان، نقش بسيار مهم و باارزشی را ايفا ميكند. در مكتب كوبيسم 2 نوع تحلیلی آن نيز كه هنرمند با تصور همه ابعاد مدل و نگرش همهجانبه به آن حركت را القا می كند عنصر زمان يا بعد چهارم به نمايش گذاشته ميشود.
اساساً عنصر زمان در طراحی صحنه بسیار مؤثر واقع می شود. زمان و مكان دو ركن اصلي در طراحی صحنه می باشد و در طراحی صحنه، طراح تلاش می كند زمان و مكان را به تصویر بكشد. زمان به لحاظ روز و شب و يا فاصله زمانی بین صحنه ها و يا حتی تاریخ وقوع حادثه و غیره زمان، در طراحی صحنه می باشد كه به آن زمان آشكار ميگویند و زمان پنهان، زمانی است كه در طراحی صحنه تأثیرات خود را بدون هویت نمایان، بر مخاطب خود می گذارد. زمان پنهان در طراحی صحنه نوعی انرژی پنهان در خود دارد كه تأثیر آن فقط توسط مخاطب حس و درك می شود و مخاطب بی آنكه به شكل عینی آن را ببیند تأثير می پذيرد.
دگرگونی های عناصر بصری اصلی در طراحی صحنه
عنصرهای نقطه، خط، سطح و حجم را عناصر بصری اصلی در طراحی صحنه می ناميم، به طوری كه هر شكل و فرم موجود در جهان هستی كه از طریق چشم انسان قابل شناسایی باشد، می تواند به یكی از اين عنصرها و يا تركیبی از آنها، ساده و خلاصه شود. عنصرهای بصری اصلی، در رابطه با نور، رنگ، حركت و زمان، ويژگی های بیانی گوناگونی می یابند، كه تنوع اين ویژگی ها، نقش سازندهای در آفرینش آثار هنرهای بصری دارد. دگرگونی های عنصرهای بصری اصلی را می توانيم از جهات مختلف مورد بررسی و نگرش قرار دهيم.
به طور كلی، كيفيتهای بصری عنصرهای نقطه، خط، سطح و حجم بر اثر تغيير در موارد زير دگرگونه می شوند:
- اندازه
- شكل
- موقعيت
- جهت
- تراكم
اندازه
اندازه عناصر بصری، بنا به موقعیتهای مختلف متفاوت است. مثلاً یک خط بلند، بلندتر به نظر می آيد، وقتی كه در كنار یک خط كوتاه قرار گرفته باشد و يا یک نقطه و يا سطح كوچك، كوچک تر به نظر می رسد، زمانی كه در كنار یک نقطه و يا سطح بزرگتر قرار گيرد. حجم، ممكن است از لحاظ مقدار عمق، وسعت و ضخامت، متغیر و فرم آن باز یا بسته باشد. اندازه در طراحی صحنه، به نوعی بیانگر دیدگاه مولف اثر یا کارگردان است.
فرمهای حجمی باز، حجمهایی هستند كه در فضا به وجود آمدهاند، بدون آنكه حصار و محدوده خاصی داشته باشند و اندازه آنها قابل تغییر است. بعضی حجمها، بيشتر حالتی دو بعدی دارند تا سه بعدی، مانند، نقش برجستهها، دیوارهای كمعمق، حجمهای باز با سطوح جدا از هم و غيره؛ كه اين نوع حجمها را سطوح حجمی می نامند.
مقياس
همه عناصر بصری می توانند تأثیر یكديگر را تعديل كنند و تغيير دهند و مهمترين عامل اين جریان اشل يا مقیاس است. اندازه شكلها، نسبت به یكدیگر را، مقیاس می گويند. رنگ ممكن است درخشان يا كمرنگ به نظر آيد و این بستگی به رنگ زمینه آن، يا رنگ های موجود در نزدیك آن دارد و همچنين یک رنگ مایه، با درجهای از سایه روشن در مجاورت سايه روشنهای مختلف حالات گوناگونی به خود می گیرد كه بسته به رنگ مایه مجاور آن است. مقیاس بزرگی يا كوچكی عناصر نيز شبیه به همین موضوع است. عنصری كوچک به نظر نمی رسد مگر آنكه در مجاورت عنصر بزرگ، قرار گرفته باشد و میزان كوچكی آن بستگی به مقیاس آن نسبت به شكلهای ديگر دارد.
ولی حتی وقتی بزرگی یک شكل را با قرار دادن آن كنار یک شكل كوچک روشن كرديم، اندازه هر دوی آنها را می توانیم به وسیله عنصر دیگری دستخوش تغییر قرار دهیم، مقیاس را می توان به جز از راه اندازه نسبی شكلها، از راه اندازه آنها نسبت به كادر يا زمينهای كه در آن قرار گرفتهاند نيز، تغییر داد. نتايج بصری حاصل از مقیاس، مطلق نیستند، و به آسانی، دچار تغییر و تبديل ميشوند. مثلاً حروفی كه ممكن است روی پوستری كوچك به نظر رسند در پشت جلد یک كتاب، بسیار بزرگ جلوه می كنند.
برای تعیین برخی از اندازهها، به نسبتهای شكیل و زيیا، فرمولهایی نيز ابداع شده است. معروفترین آنها، شیوهای است كه يونانیان باستان، ابداع كردند و به “نسبت طلای” مشهور شده است كه فرمولی ریاضی و زیبایی بصری زیادی دارد. در اين روش ابتدا مربع را با خطی عمود بر دو ضلع مربع و به دو مستطيل مساوي تقسيم ميكنند، سپس محل تقاطع آن خط با يكي از اضلاع مربع را مركز دايرهاي به شعاع قطر مستطيل قرار می دهند، و با ترسیم این دایره و تعیین محل تقاطع آن، با امتداد ضلع مربع طول مستطيلی معروف به مستطیل طلایی به دست می آيد كه عرض آن برابر ضلع مربع است و نسبت اين طول و عرض ثابت و زیبایی خاصی دارد. یونانیان، در ساختن بسیاری از اشياء، اعم از ابنیه و معابد و كورهها و غيره، آن را به كار می بستند.
شكل
محدوده و پيرامون اجسام را، شكل می نامیم. فرمهای سه بعدی، توسط فرمهای دو بعدی، محدود شدهاند و فرمهای دو بعدی نیز، به وسیله خطوط يا مرزهای یك بعدی، احاطه شدهاند. شكلها كیفیتهای متفاوتی دارند. شكل، ممكن است سطح داخلی و يا خارجی جسمی را تشكیل دهد. شكل یک خط ممكن است، مستقیم يا منحنی باشد. شكل، امكان دارد توسط خطوط منحنی و یا سطوح به دست آمده باشد. شكل نقطه، سطح و يا حجم ممكن است به وسیله خطوط مستقیم و يا سطوح ایجاد شده باشد. شكلها ممكن است پیرو یک رشته تغییرات تدریجی، ویژگی های گوناگونی را از لحاظ بصری به وجود آورند. شكلها، ارزشهای احساسی فراوانی دارند، كه از راه تداعی معانی و دانش و تجربیات قبلی ما، احساسات و عواطف ما را، تحرك می كنند، به طوری كه حتی یک خط افقی، ما را به یاد یک منظره می اندازد و ديدن یک خط عمودی، یک انسان يا یک درخت را در ذهن ما تداعی می كند.
خطای چشم
اندازه و شكلها می توانند باعث ایجاد خطای چشم گردند. مثلاً اندازه دو دایره كه یكسان است، چشم ما، دايرهای را كه نزدیک به اتصال دو خط قرار دارد، بزرگتر از دیگری می بيند و يا دو خط عمودی كه روی خطوط ديگر رسم شدهاند، كاملاً موازی هستند، اما چشم ما به خطا، آنها را موازی نمی بيند.
موقعیت
موقعیت یک فرم را از رابطة آن با كادر تصویر و تركیب بندی صفحه می توان تشخیص داد. موقعيتهای مختلف فرمها در رابطه با يكديگر، در یک فضای ویژه، ممكن است دگرگونی های بی شماری داشته باشند.
بايد اضافه كنيم كه كليه عناصر بصری، در رابطه با يكديگر در سطح تصوير، از لحاظ موقعیت قابل بررسی می باشند. موقعيت فرمها، در رابطه با كادر صفحه ممكن است تغییر كنند. مثلاً موقعیت فرم یک نقطه، زمانی كه مماس با لبه كادر باشد، نيرو و كشش بصری ايجاد می كند. در پایین صفحه سنگين و متعادل می نمايد و در بالای صفحه سبك و نامتعادل به نظر می رسد.
جهت
هرگاه موقعیت فرمی در صفحه، بازگو كننده حركت باشد، الزاماً اين حركت در جهت ويژهای شكل می گیرد.
تراكم
چنانچه فرمی از واحدهای معینی تشكیل شده باشد، چگونگی و تعداد تركيب اين واحدها را تراكم فرم می نامیم. اين واحدها ممكن است، تركيبی منسجم و فشرده و يا بازگسترده داشته باشند. تغییر در تراكم فرمها، یكی از مؤثرترین شيوههای بيان تصويری است، كه نزد كليه هنرمندان هنرهای بصری از اهميت زيادی برخوردار است. با كم و زياد كردن تراكم يك فرم می توان، وزن و انرژی فرم را به دلخواه تغيير داد. حتی می توان ارزشهای رنگی در سايه ـ روشن، فرمها را دگرگون كرد.
راهنمایی های دستوری برای سواد بصری
طراحی صحنه فقط شناخت اشکال و فلسفه نیست. تمام اینها به کار گرفته می شود تا در خدمت طراحی صحنه ای باشد که در نهایت به زیبایی شناسی اثر کمک میکند و اثر را در رساندن مفهوم نهایی مولف به مخاطب یاری می رساند.
مهمترين مرحله در عناصر بصری، كمپوزيسيون يا تركيببندی است. آنچه به عناصر دنياي ديد، اهميت می بخشد نوع زباني است كه در بيان معنایی پنهان، پيام گروه اجرایی را به مخاطب منتقل می سازد و برای رسيدن به اين معنای مورد نظر، تركیببندی، نقش مهمی را ايفا می كند. كسی كه از راه تصوير با مخاطب ارتباط برقرار می كند قبل از هر چيز بايد توجه بیننده را جلب كند و در اينجا نيز تركيب بندی بسيار مؤثر است.
لازم به تذكر است كه نمی توان چند ساخت معين و محدود را در یک چارچوب تجويز كرد چرا كه اساساً، هنر نمی تواند در داخل كادری از قوانین قرار گيرد، خصوصاً در بيان تصویری نمی توانيم حكم صادر كنيم كه آنچه نشان داده می شود قطعاً همگان قادر به فهم آن هستند. به طور مثال، نحو، در دستور زبان عبارت است از روش استفاده از كلمات با تركیبی درست در جمله و قواعد آن به روشنی تعريف شده است و فهم آن فقط نيازمند اندكي دقت است ولی اين نوع قواعد در آموزش بصری فقط می تواند تركیب به كار بردن درست اجرای تصوير را نشان دهد و اينكه آنچه انجام می شود چگونه برداشت خواهد شد به مخاطب بستگی دارد و نيز بايد يادآور شد كه اين برخورد و نگرش تأثير بسزایی در نتيجه نهایی كار خواهد گذاشت.
البته بسیاری از راهنمایی ها برای فهم محتوای شكلهای بصری نتيجه تحقيقاتی بوده كه درباره جريان و نحوه كار حواس انسان صورت گرفته است.
دريافت حسی و ارتباط بصری
معنا، در پيامهای بصری، فقط نتيجه جمع شدن تأثيرات حاصل از تركيب عناصر اوليه نيست. بلكه چگونگی آن تا حدودی زياد به دستگاه حسی خاصی كه در تمام انسانها به طور يكسان عمل ميكند نيز بستگی دارد. به عبارتی سادهتر، وقتی طرحی را به وسيله رنگها، شكلها، خطوط، بافتها و اندازههایی به وجود می آوريم و آنها را در كار خود به يكديگر مربوط می سازيم اين كار در واقع كمپوزيسيونی است كه طراح به وسيله آن منظور خود را بيان می كند. ولی عمل ديدن مرحله مستقل ديگری در ارتباط با بصری است. ديدن، جريان وارد شدن خبر به دستگاه عصبی است كه از طريق حس شدن نور، به وسيله چشمها صورت می پذيرد.
اين كار كم و بيش برای همه عادی و يكسان است و اگر چنين نبود مردم قادر نبودند درباره معنای پديدههای بصری اشتراک نظر داشته باشند. اين دو گام مستقل از يكديگر، يعنی طرح كردن و ديدن و در عين حال، هم از نظر معنا به طور كلی و هم در مواردی كه منظور مشخصی از یک پيام داريم به يكديگر وابستهاند.
- کدام بهتر است؟ متن تبلیغاتی بلند یا کوتاه؟
تا اينجا به دو معنا در پيام اشاره كرديم، یکی معنا و حال و هوای كلی یک خبر بصری و ديگری معنای خاص و مشخص موجود در آن، ولي بين اين دو نوع معنا، نوع ديگري از معنای بصری نيز وجود دارد و آن معنا از نظر كار ويژه آن است، كار ويژهای كه اشیا برای آن طرح و ساخته شدهاند تا به رفع برخی نيازمندی ها بپردازند، ظاهراً به نظر می رسد كه پيام نهفته در اين نوع اشياء، نسبت به موارد استفاده آنها جنبه ناچيز و فرعی دارد، ولی در حقيقت اغلب خلاف آن مشاهده می شود.
عمل ديدن، واكنشی در مقابل نور است. مهمترين عنصر ضروری براي اين نوع تجربه و حس، وجود رنگمايه يا توناليته است. كليه عناصر بصري ديگر به وسيله نور بر ما مكشوف می شود و در نتيجه آنها، در مقايسه با عنصر رنگمايه، در درجات بعدی اهميت قرار دارد. منظور از توناليته يا رنگمايه ميزان وجود يا فقدان نور است. وجود تمام مصنوعات بشر يا اشیای محيط اطرافش به وسيله نور بر او آشكار ميشود.
معنای یک عبارت بصری بستگی به واكنش تماشاگر نيز دارد؛ زيرا تماشاگر نيز از طريق برخی داوری های ذهنی خود به تعبير و تفسير آن عبارت می پردازد و آن را تا حدودی دستخوش تغيير قرار می دهد. تنها عاملی كه نزد هنرمند و تماشاگر و در واقع، نزد همگان يكسان است، حس باصره می باشد كه عبارت است از اجزای فيزيولوژیک و روانی سلسله اعصاب و نحوه كار آنها و دستگاه حساسی كه بدان وسيله ميبينيم.
يك خبر بصری به دو صورت ميتواند حاوی معنا باشد، یکی از راه معنای خاصی كه در سمبلها يا رمز هاست و ديگر از طريق تجربيات يكسان و مشترك ما از محيط اطراف كه باعث تداعی معانی از يك خبر بصری می شود.
آموزش طراحی صحنه
نیروهای دنیای دید
كمپوزیسیون (تركیببندی)
كمپوزیسیون یک واژه فرانسوی است كه در زبان فارسی آن را تركیب بندی می نامیم.
آفرینش كلیه آثار هنرهای تجسمی، نیازمند طراحی و سازماندهی دقیق عناصر بصری يا همان تركیب بندی است. هنرمند در ساماندهی و تركيب بندی یک اثر هنری، عناصری چون خط، شكل، بافت، نور، سايه و رنگ را در قالب یک مجموعه ساختمانی منظم دوبعدی يا سه بعدی، تركیب می كند و بدین وسیله، ايدهها و مفاهيم ذهنی خويش را بيان می كند و به ديگران انتقال می دهد. عناصر بصری، در جريان تركيب با يكديگر، در یک مجموعه تصويری، كيفيتهای ويژه و با ارزشی را از لحاظ بصری به وجود می آورند، كه در القای مفاهیم مورد نظر هنرمندان به ديگران، نقش بااهميتی دارد و در حقيقت وسيله مؤثری در انتقال محتوای اثر به بينندگان می باشد. تعداد اين كيفيتهای بنيادی كه یک كمپوزيسيون خوب را می سازد فراواناند.
اما مهمترين آنها عبارت است از:
- ريتم
- تعادل
- تناسب
- شكل
- زمينه
- فضای مثبت و منفی
كادر
کادر، در عرصه هنرهای تصويری، معيار مهمی براي ارزيابی روابط بين اجزای تشكيل دهنده هر اثر هنری است. كادر، به محدوده هر اثر هنری گفته می شود، كه در داخل خود، كليه عناصر بصری را جمع می كند و شكل می بخشد. شكل كادر، اغلب مربع و مربع مستطيل است؛ اما بنا به فرم و محتوای هر اثر هنری، هنرمند می تواند شكلهای ديگری را برای كادر اثر خود، انتخاب كند.
نكتهای كه هنرمند در انتخاب كادر خود، ملزم به رعايت آن است عبارت است از تركيب عناصر موضوع به شكلی كه از مجموع اثر یک توازن و تعادل به چشم بخورد.
چهار قالب پايه عمده كه معمولاً هنرمندان برای كادر كار هنری خود از آن استفاده می كنند:
- مستطيل افقی
- مستطيل عمومی
- مربع
- دايره
كادر مستطيل
در تضاد با قطع مربع و دايره چون یکی از ابعاد آن طويل تر از ديگری است، جهت را ارائه ميدهد. یک مستطيل افقی خطوط، سطوح افقی، افق و جهات چپ و راست را تأكيد می كند. یک مستطيل عمودی خطوط، سطوح عمودی، ارتفاع، كشش، فضای دورشونده (عمق) و جهات بالا و پايين را تأكيد می كند، هرچه مستطيل باریک تر باشد مشخصات و ويژگی های يادشده بيشتر مورد تأكيد قرار می گيرد و هرچه مستطيل كوتاهتر باشد از تأكيد روی ويژگی های مورد نظر كاسته می شود. كادر مستطيل رايج ترين كادر مورد استفاده می باشد.
قطع مربع
به دليل تشابه و تقارن محوری اين قطع بدون كشش و جهت تصوير متوجه مركز آن می باشد و مفاهیمی چون توازن، قدرت سكون، دوام و آرامش را القا می كند. اگر بيان چنين كيفياتی در تصویر مورد نظر است كادر مربع انتخابی منطقی خواهد بود.
قطع دايره
اين نوع كادر اكنون كمتر استفاده می شود. اين قطع تصويری حتی بيش از قطع مربع جهت تصويری را متوجه مركز می كند.
تعادل
مهمترين عامل فيزيكی و فيزیولوژیكی مؤثر بر حواس بشر، نياز او به حفظ تعادل است. او می خواهد پاهایش استوار روی زمين قرار گیرد و مطمئن باشد كه در هر شرایطی وضعیت قائم بدن خود را حفظ كند. از اين روست كه انسان آگاه يا ناخودآگاه در ارزيابی های بصری خود نيز پيش از هر عامل ديگر از نظر بصری به وجود تعادل و توازن، توجه می كند. شگفت اين است كه با وجود آنكه محل مركز ثقل را برای حفظ تعادل در كليه نقوش بصری می توان به صورت علمی محاسبه كرد، هيچ شيوه محاسباتی سريعتر و دقيقتر از احساس غريزهای خاص كه در حواس بشر وجود دارد، نيست.
تعادل وقتی در یک صفحه به وجود می آيد كه كلیه عناصر موجود در صفحه، يا كادر در تمام سطح صفحه طوری تقسیم بشوند و جای گيری كنند كه چشم بيننده، همه آنها را با هم ببيند و به راحتی در تمام صفحه گردش كند. به عبارت ديگر اگر تمام يا بيشتر عناصر در یک طرف صفحه جمع شوند و طرف دیگر خالی بماند اين صفحه دارای تعادل نیست و یا مثلاً اگر سطوح رنگی بيشتر در یک طرف باشند و سطوح غيررنگی در طرف ديگر باز اين صفحه از لحاظ بصری متعادل نيست. پس كمپوزيسیونی متعادل است كه چشم به راحتی بتواند از یک طرف صفحه به جهتهای ديگر كشيده شود و هيچكدام سد و مانعی از نظر بصری برای او ايجاد نشود.
بايد افزود كه ريشه و اساس همه توانایی های مختلف انسان، بستگی به حس تعادل دارد و چنانچه حس تعادل در انسان كاستی یابد، به هيچ روی قادر به حركت نبوده و به زوال می گراید.
در عرصه هنر نيز، تعادل یکی از بنيادی ترین عناصر آفرينش هر اثر هنری است، كه نبود آن، منجر به بی ثباتی و نداشتن توازن بصری و در نتيجه باعث تزلزل در ارزشهای زيبایی شناختی اثر می گردد. چشم ما برای حفظ تعادل، هنگام ديدن اشياء و يا بيان تصويری آنها، به محورهای عمودی و افقی توجه دارد. به این معنی كه چشم به منظور يافتن تعادل در پديدههایی كه مورد ديدن قرار ميگیرند، ابتدا برای آنها یک محور عمودی كه بر یک پايه افقی قرار دارد، در نظر می گيرد و بدين وسيله تعادل شیء را سنجيده و اندازهگيری می كند. اين محور عمودی ـ افقی در واقع وجود خارجی ندارد، اما چشم ما ناخودآگاه برای تشخيص تعادل، اين محور را كه یکی از مهمترین عوامل ایستایی و تعادل در فضای هستی است، مورد نظر قرار می دهد.
تعادل در اثر هنری
در یک اثر هنری، تعادل زمانی احساس می شود كه واكنش و كنش تمام نیروهای بصری، منجر به یک موازنه شود، به طوری كه نتوان هيچگونه تغییری در تركیب آنها به وجود آورد. به عبارت ديگر، تضاد نيروها باعث ايجاد تعادل می گردد. از طرفی ديگر بی تعادلی در یک اثر زمانی احساس می شود، كه از لحاظ بصری، بخشهایی از تركیب بندی، نياز به تغییر و تعويض داشته باشد. مثلاً تغيير در اندازه، موقعيت يا شكل يا اضافه كردن یک نيروی بصری می گردد.
اينگونه تغییرات موجب ايجاد تعادل بيشتر و در نتيجه دستیابی به یک تركيب بندی دلخواه می گردد و چنانچه اين تغییرات صورت نپذیرد، كمپوزيسيون فاقد یک ساختمان منطقی و حسابشده و تركيب عناصر بصری در كار، كاملاً جنبه اتفاقی به خود گرفته و فاقد قدرت پيام رسانی است و از لحاظ زيبایی شناختی هنری، بدون ارزش جلوه می كند.
با توجه به اينكه تضاد نیروهای بصری ايجاد تعادل می كند، اينک به بررسی جنبههایی از تضاد موجود در فرمها می پردازيم كه باعث ايجاد نيروی بيشتر در آنها می گردند:
- اندازه: فرم بزرگتر، قوی تر از فرم كوچكتر است.
- شكل: فرمهای بسته، قوی تر از فرمهای باز هستند.
- تراكم: فرمهای سخت و متراكم، قوی تر از فرمهای سست و در هم ريخته است.
- موقعيت: فرمهایی كه دور از مركز كادر يا صفحه قرار گرفتهاند، به ويژه آنها كه در قسمت بالای صفحه، يا طرف راست صفحه قرار دارند، قوی تر از فرمهایی هستند كه در مركز صفحه واقع شدهاند.
- سرعت: حركتهای سريع، از حركتهای آهسته قوی ترند.
- رنگ: تضادهای رنگی شديد، از تضادهای رنگی ضعيف، قوی تر هستند. بايد توجه داشت كه نيروی عنصر رنگ، بستگی به ويژگی های ذهنی و روانی آنها دارد. مثلاً رنگ قرمز از رنگ آبی، قوی تر است و يا رنگ روشن از رنگهای تيره يا متوسط، قوی تر به نظر می رسد.
ضمناً فرمهای پيچيده و غیرمعمولی، فرمهای منحصر به فرد و يا روابط ويژه و غیرمعمول نيز، دارای قدرت و نيروی بصری ويژهای هستند. باید بدانیم عملكرد تمام نيروهای مختلف و تضاد در فرمها كه به آن اشاره شد، نسبی هستند و نیروی هر یک از اين تضادها، ممكن است با حضور عوامل متضاد قوی تری، كاستی يابد.
انواع تعادل
دستيابی به تعادل در هنرهای بصری، از راههای گوناگون امكانپذير است. اما سه نوع تعادل اصلی وجود دارد كه عبارتاند از تعادل قرینه، تعادل غیرقرينه و تعادل شعاعی، كه هر كدام از آنها شخصیتی ويژه و اثراتی منحصر به خود دارند و باعث ايجاد تغییرات و دگرگونی های زيادی در آثار هنرهای بصری می گردند.
- تعادل قرينه
تعادل قرینه كه آن را تعادل غیرفعال نيز می نامند، به تقسیمبندی برابر و مساوی اشیاء و فضاهای گوناگون، گفته می شود. اين نوع تقسیمات برابر را در بسیاری از پديدههای طبیعی مانند حيوانات، گياهان و اندام انسان در حالت ایستاده از طرف پشت و جلو و بسياری از اشياء ساخته دست بشر مانند بعضی از معماری های كلاسیک مثل معماری دوران گوتیک، روكوكو، معماری اسلامی، بسياری از نقوش بافتههای ايرانی مانند گليم، قالی و نيز نقوش به كار رفته در معماری ايرانی ـ اسلامی، ظروف، ميز و صندلی و غيره را می توان مشاهده كرد. از نظر حسی، تعادل قرینه، معمولاً بيانكننده وقار و سنگینی و حالتهای رسمی و خشك، ايستا و خالی از هيجان است.
اصولاً تعادل قرینه زمانی به كار گرفته می شود، كه بخواهیم اثری آرام و بی تحرّک و خالی از هرگونه هيجان بصری بيافرينيم. آويزان كردن یک تابلو و يا قرار دادن یک پنجره در وسط یک ديوار، منجر به ايجاد تعادل می گردد، اما از لحاظ بصری بی ترديد، فاقد زيبایی و جذابيت بوده و يك نوع تعادل غیرفعالی را ارائه می دهد. یكی از خطرهایی كه آثار هنرهای بصری را تهديد می كند، وجود یک نواختی و بی تحركی بصری است، كه بايد از آنها دوری جست، چرا كه چشم به عوامل تهيّج كننده و فعال نياز دارد.
نویسنده طراح را بشناسید.
- تعادل غیرقرینه
تعادل غیرقرینه كه آن را تعادل فعال نيز ميگویند، به تقسیم بندی غیر مساوی اشياء و فضاهای گوناگون گفته می شود، اگرچه دو بخش تقسیم شده از لحاظ وزن و سنگینی بصری، با هم برابر هستند، اما عناصر موجود، از لحاظ شكل، رنگ، حركت، اندازه و جنبههای دیگر بصری، يكسان و برابر نیستند. اين نوع تعادل را در اندام انسان در حين حركتهای مختلف می توان مشاهده كرد. در بسیاری از عناصر طبیعی به وجود تعادل غیرقرینه، برمی خوریم. بسياری از درختان با اينكه ظاهراً تقسيمات قرینه را ارائه می دهند، وقتی با دقت به آنها می نگريم، درمی یابیم كه شاخهها كاملاً به صورت غیرقرینه رشد كردهاند، حتی در برگ درختانی كه كاملاً شبیه به هم هستند، طرز قرار گرفتن رگههای آنها، به صورت غیرقرینه می باشد.
هنرمندان هنرهای بصری، در آفرينش آثار خود و انتقال پيامهای ذهنی خويش به ديگران، از تعادل غیرقرینه، به علت دارا بودن، تحرک، تنوع، هيجان و جذابیت بصری، بهرههای فراوان می برند. از طرف ديگر، بسياری از هنرها با وجود تعادل غیرقرينه، دارای فضایی آرام و راحت هستند، مانند طرح معماری خانههای مدرن كه اتاقها، پنجرهها و درها با استفاده از تعادل غيرقرینه، طراحی شدهاند و فضای آرام و راحتی برای زندگی انسان آفريدهاند.
- تعادل شعاعی
در تعادل شعاعی، بخشهای اصلی تقسیم شده، به صورت شعاعهایی از مركز فرم پراكنده می شوند و در اين حالت بيش از دو بخش وجود دارد، مانند بخشهایی كه در سطح چتر بازشده وجود دارد.
تقسيماتی كه در یک چرخ چوبی ارابه ديده می شود. در تعادل شعاعی معمولاً احساسی از یک حركت چرخشی و دوّار در چشم انسان به وجود می آيد.
اصول طراحی صحنه
تناسب
تناسب از اصول طراحی صحنه است که عبارت است از رابطه نسبی و قیاسی بين اجزای مختلف و تمامی یک عنصر. تناسب گاهی از طریق كشف و شهود و بينش و زمانی از راه اعمال نسبتهای ریاضی به وجود می آید. در آثار هنری بصری، نسبتهای ریاضی، در ايجاد تناسبات، همانقدر زيبا و دارای ارزش است، كه نسبتهای طبیعی، امكانات زيادی را برای ايجاد تناسبات زيبا فراهم می كنند، اما گاهی هنرمند در رسیدن به تناسبات دلخواه، همآهنگ با احساس فردی، از الهام و بینش شهودی خویش مدد می گیرد و خود را از قيد فرمول و تناسبات خشک ریاضی می رهاند و در اين مرحله تنها هنرمندان آگاه و باتجربه و آزموده، توانایی رهایی از قيد و بندها و دستیابی به عنصر شخصيت در هنر خود را دارند.
یک تناسب زمانی صحيح به نظر می رسد، كه عناصر مختلف، نه زياد باشند نه كم. تناسب صحيح در موقعيتهای مختلف، تغییر می كند، زيرا اساساً تناسب عنصری متحرک و فعال است و نه ساكن و ايستا، برای آفریدن كيفيتهای حسی و عاطفی گوناگون در یک اثر هنری، وجود تناسبات مختلف از ضروریات است. در آفرینش یک اثر هنری، بايد به مقدار نسبتهای موجود بين عناصر بصری، توجه ويژهای داشت. مثلاً چه مقدار حجم، در برابر چه مقدار بافت نرم و لطيف، قرار گرفته است. استفاده از نسبتهای رياضی، در ارائه تناسبات زیبا در یک كمپوزیسیون، همواره مورد توجه هنرمندان مختلف در سراسر تاریخ بوده است. یکی از اين نسبتهای رياضی قانون تقسیمات طلایی است.
تقسیمات طلایی
قانون تقسیمات طلایی در قرن سوم قبل از ميلاد، توسط اقلیدس، فیلسوف و ریاضی دان برجسته یونانی، كشف شد. اين قانون توسط هنرمندان یونانی و سپس هنرمندان دوره رنسانس در قرن پانزدهم و شانزدهم ايتاليا، مورد استفاده قرار می گرفت و بعد از آن نيز در آكادمی ها و مراكز آموزش هنر، به عنوان قانونی رسمی در مورد ایجاد تناسبات زیبا پذيرفته شد.
فرمول تقسیم طلایی، عبارت است از تقسیم یک خط محدود به دو قسمت مساوی، به طوری كه نسبت بخش كوتاهتر آن به بخش بلندتر، مانند نسبت بخش بلندتر به تمامی خط باشد. بخش هایی كه از اين تقسيم حاصل می شوند، مربع مستطيلهای زيبا، مبتنی بر قانون تقسيمات طلایی، بنا می شود.
از نخستین روزهای فلسفه يونان، مردم كوشیدهاند كه در هنر یک قانون هندسی پيدا كنند؛ زيرا كه اگر هنر، كه آن را با زیبایی یکی می دانند، همان هماهنگی باشد، و هماهنگی هم از رعايت تناسبات حاصل شود، منطقی به نظر می رسد كه فرض كنيم اين تناسبات ثابتاند. تناسبات هندسی معروف به تقسيم طلایی قرنها به عنوان یک همچو كليدی برای اسرار هنر در نظر گرفته می شد و كاربرد آن نهتنها در هنر، بلكه در طبيعت نيز چنان عمومیت دارد كه گاهی حرمت مذهبی نسبت به آن معمول داشتهاند.
اما هنر به درجات دقيق و ظريف از اين قوانين دور می شود، حد و حدود اين دور شدن مانند تصرف شاعر در وزن شعر، تابع قاعده نیست، بلكه تابع غريزه يا قریحه هنرمند است. گلدانهای يونانی، تابع قوانين هندسی هستند و به همين دليل كمال و تماميت آنها، اينقدر سرد و بی جان است. در یک ظرف سفالين روستایی ساده، غالباً حیات و شادی بيشتری وجود دارد و در حقيقت ژاپنی ها، شكل كامل را كه از چرخش ميز دوّار سفالگری به دست می آید، عملاً خراب می كنند، زيرا اعتقاد دارند، كه زيبایی حقيقی تا اين حدّ منتظم نیست.
فشار
جريان ترتيب دادن یک شكل برای آنكه وجود نظم يا بی نظمی در آن تشخيص داده شود به طور كلی شهودی و ناخودآگاه انجام می گیرد و نیازی به شرح و گفتار ندارد. نبودن تعادل و یک دستی در یک خبر يا پيام بصری برای شخص فرستنده و نيز گیرنده آن عاملی گمراهكننده است. از اين رو برای آنكه منظور پيام را با قدرت و تأثيری بيشتر القا كنيم استفاده از ايجاد تعادل، یکی از مؤثرترين شيوههای بصری است. تأثیر ناشی از وجود تعادل، نيروی مستقيم و باصرفهای برای نقل یک خبر بصری است.
راههای انتخابی در زمينههای بصری معمولاً به دو صورت متضاد وجود دارد؛ مثلاً سادگی و انضباط در مقابل بغرنجی و غیرمترقبه بودن. انتخاب هر یک از اين راهها موجب بروز واكنش خاصی از طرف بيننده می شود كه در صورت مثال ذكرشده، موجب انبساط و آرامش اوست و در مورد مثال دوم، وارد آمدن نوعی فشار است كه جنبه بصری دارد.
درباره فشار بصری بايد دانست كه فشار، اين عامل غیرمنتظره، نامنظم، پیچیده و بی ثبات، تنها عاملی نيست كه بر چشم انسان اثر می گذارد. در مراحل مختلف ديدن، عوامل ديگری نيز هستند كه توجه چشم را با قوتی زياد به سوی نواحی اين دو خط (خطوط محوری افقی و عمودی) می كشانند و در نتيجه اين نواحی در تركيب بندی از اهميت خاصی برخوردارند. در شكلهای ساده و منظم تعيين محل اين نواحی آسان است. ولی در شكلهای پيچيدهتر تعیین محل محور محسوس دشوارتر می شود، ولی با اين وصف از اهميت آنها چيزی كاسته نمی شود. بنابراين اگر یک عنصر بصری در حدود محل محور محسوس و خط افق قرار گيرد، خود به خود از تأكید بيشتر برخوردار می شود.
تراز كردن و برجسته ساختن
چيزی كه قابل پيشبینی است و در محل مورد انتظار قرار گرفته باشد دارای جاذبه خاص است، ولی اين جاذبه در مقابل پدیده غیرمنتظره، رنگ می بازد. نقطه مقابل هماهنگی و تعادل در تركيب بندی، عنصر بصری است كه غير مترقبه و با فشار و تأكيد ارائه می شود. در روانشناسی به اين دو قطب، لِولينگ و شارپنينگ، يا تراز كردن و برجسته ساختن می گويند.
نوع سومی نيز در تركيببندی بصری می تواند وجود داشته باشد و آن وضعی است كه نقطه به وضوح نه برجسته شده است و نه تراز، در اين حالت چشم برای تعیین وضع تعادل اجزای تركيببندی دچار زحمت زيادی می شود، اين حالت را مبهم می ناميم. هرچند در زبان و كلام نيز چنين حالتی وجود دارد ولی نمايش آن، قدری با زبان تفاوت دارد. مثلاً وقتی نقطهای نه آشكارا در مركز واقع شده است و نه به وضوح خارج از مركز، وضع قرار گرفتن نقطه در صفحه از لحاظ بصری نامشخص است و بيننده را كه ناخودآگاه در حال يافتن نوعی ثبات از نظر تعادل نسبی بصری است گیج می كند.
ابهام بصری مانند ابهام در كلام منظور اصلی تركیببندی را گنگ و نامفهوم می سازد و فهم معنا را دشوار می كند. اين نوع ابهام جريان طبيعی تعادل بخشيدن را مختل می سازد و گاه به علت اين نوع بيان، كه از نظر فضایی فاقد معناست، القای منظور اصلی ناممكن می شود. ايجاد اين وضع مبهم از نظر قواعد اصولی بصری نيز غلط است. از ميان كليه حواس انسان حس باصره كمتر از همه نيرو تلف می كند. تعادل و توازن خواه به صورت آشكار و خواه بسيار ظریفانه و نيز ديگر روابط متقابل بصری با يكديگر به وسيله ديدن تشخيص داده می شود. اگر اين كار ويژه را به عللی مختل و سردرگم كنيم عملی بس مخرّب انجام دادهایم. بنابراين درست نيست كه به عمد در اشكال بصری خود اين حالت مبهم را به وجود آوریم و بهتر است آنها يا هماهنگ و يا به روشنی ضد يكديگر باشند.
جاذبه و جمع شدن
در روابط موجود در یک تصوير، نيروی كشش و جاذبه عناصر نسبت به يكديگر اصل دیگری از نظریه گشتالت را تشكيل می دهد و به آن قانون جمع شدن اطلاق می شود كه در تركیببندی ها دارای ارزشی بسيار است. اين اصل در زبان مربوط به تصاوير از دو حيث دارای اهميت است و درباره آن وضعی از حالات بصری است كه ميان عناصر موجود در آن، بر اثر تأثير متقابل و نسبی آنها بر يكديگر نوعی رابطه بده و بستان به وجود می آيد. یک نقطه به تنهایی با كل شكل ارتباط برقرار می كند، ولی چون تنهاست رابطهاش با فضای مربع، منحصر به تأثير متقابل خفیفی می شود. انسان هميشه به صورت حسی، نياز مبرمی به ساختن كلیتها از درون واحدهای منفرد دارد، كه در اين مورد كار او متصل كردن حسی نقاط به يكديگر است و اين بر اثر نيروی جاذبه ميان نقاط صورت می پذيرد. انسان دوران باستان نيز بر اثر همين پديده بصری بود كه با ديدن نقاط روشن ستارگان در آسمان شب، در آنها صورتهایی شبیه به شكلهای ديگر می يافت.
شكل و زمينه
مرز و محدوده هر تصوير را كادر می گوییم و فضای خالی هر كادر را زمينه یا فضای منفی و شكلها و عناصری كه در داخل فضای كادر قرار گرفتهاند، شكل يا فضای مثبت می ناميم. یکی از مهمترين عوامل ايجاد تركيببندی يا كمپوزيسيون خوب، روابط موزون و متعادل بین شكل و زمینه يا فضاهای مثبت و منفی در داخل كادر مورد نظر، آگاهی و شناخت كامل داشته باشد. روابط موزون و هماهنگ، بين شكل و زمينه، همواره در طول تاريخ هنرهای تجسمی مورد دقت و توجه ويژه هنرمندان بوده و بخشی از ارزشهای زيبایی شناختی هنری آثار ماندگار در تاريخ مربوط به اين مسئله می باشد.
وجود فضای مثبت و منفی، گاهی اوقات چشم انسان را به خطا وامی دارد. بدین معنی كه، به علت وجود حالتهای ويژهای كه از لحاظ بصری در یک شكل وجود دارد، چشم انسان آن را به شكل دیگری می بيند.
وقتی دو شكل روی هم قرار بگیرند و به یک نسبت از لحاظ بصری، فعال باشند، درک فضای مثبت یا منفی، بستگی دارد به اينكه اول كدام شكل را ببينيم و از این روی نوعی ابهام به وجود می آيد.
بايد دانست كه مثبت و منفی برخلاف مفهوم رايج آن، در فيلم و عكاسی به معنای تاریكی و یا روشنی تصوير و يا شكل معكوس آن نیست. خواه نقطه به صورت تيره روی ميدانی روشن قرار گيرد و خواه روشنی روی ميدانی تيره باشد؛ در هر حال یک شكل مثبت است، زيرا فعال شدن فشار بصری به علت آن است، زمينه شكلی منفي است. به عبارت ديگر در مواجه شدن با یک تصوير، آنچه تأثير عمده بر چشم بيننده بگذارد عنصر مثبت است و آنچه حالتی خنثی تر داشته باشد عنصر منفی محسوب می شود.
وجود مثبت و منفی گاه در ديدن باعث خطای باصره می شود. اغلب اتفاق می افتد به چيزی كه نگاه می كنيم به علت نشانههای بصری خاصی كه دارد آن را به شكل ديگری می بينيم. به طور مثال در فرهنگ چین علامتی وجود دارد به نام یین ین كه به خوبی تضادها همزمان يا طراحی كه دو عنصر مكمل در آن به كار رفته است را نشان می دهد.
جنب و جوش و تحرک دائم اين علامت به علت سادگي مفرط آن است كه در عين حال بسيار بغرنج نيز ميباشد و به اين دليل تعيين مثبت و منفی در آن، هرگز حل نمی شود. اين علامت نمونهای عالی از تركيب دو عنصر در یک كل واحد به متعادلترين صورت ممكن است.
حرف آخر
شيوه ارتباط به وسيله تصوير بسیار پيچیده است، برای همين محدود كردن تعداد تعابير و برداشتهای مختلف از پيام دشوار می شود. ولی ما می توانیم با دانش عميقتری از جريانات حسی كه نحوه واكنشهای ما را نسبت به محرک های بصری تعیین می كند، ميزان كنترل خود را در به وجود آوردن معانی به وسيله تصويرهای بصری افزایش دهيم. در اين مبحث ما فقط به پارهای از امكانات موجود در اخبار بصری پرداختیم، با اين حال می توان از آنها در جهت توسعه یادگيری زبان بصری استفاده كرد تا به كمک آن، همه بتوانند اين شیوه را بهتر بشناسند و بدان عمل كنند. دانستن مطالبی درباره ادراكات حسی انسان، در نحوه اجرا كردن یک تركیببندی مفيد است.
به طوری كه اين مطالب به منزله دستور زبانی است برای آشنایی با سواد بصری. اما همانگونه كه خواندن و نوشتن الزاماً كسی را شاعر نمی كند، بنابراين هر طراح بايد پس از یادگيری و آشنایی كامل با اين مباحث، چگونگی به كارگيری آنها را، برای رسيدن به حداكثر تأثير را به واسطه خلاقيت خود، نيز در نظر داشته باشند. مطالب ذكرشده مقدمهای است برای فهميدن توانایی های موجود در نسل انسان، كه هماكنون در محيطی مملو از انواع رسانههای بصری قرار گرفته است.
بدين وسيله می توان بر محتوای آثار بصری خود، نظارت بيشتری داشته باشيم تا آنها را به صورتی مقبولتر و قابل فهم ارائه دهیم. البته بايد یادآور شد كه تصوير در سطح احساسی، فقط از راه مشاركت پويای نگرنده، تبديل به تجربهای زنده می شود؛ و نيز تجربه تجسمی بر پایه گرايش پویای تماشاگر به تحمل نكردن بحران و تناقض و جستوجوی نظم و كل واحدی كه جهتهای فضایی بالقوه را به هم ربط دهد، نهاده شده است. یک چنين مشاركت پويایی، همچنين به یكپارچگی نشانههای بصری برخوردار از معنی، یاری می رساند.
معلومات ما، درباره تصاوير مشخصی از رويدادهای پيرامون، در واقع ماده زنده واكنشهای ناخودآگاه می باشد. بيان بصری بر پايه درک ساختار پویای تخيلات بصری نهاده شده است و توان آن در بازآموزی ذهن ما به عنوان فرآيندی پويا، بسيار حائز اهميت است. وقتی سازماندهی تجسمی و سازماندهی نشانههای معنایی در ساختاری پویا همگام شدند، می توانيم بگويم یک طرّاح، موفق عمل كرده است. اين نوع تصاویر شيوه تفكر جديدی را القا می كنند كه از انرژی اوليه تجربه احساسی نيرو گرفته است.
بعد از آن سيستم عصبی ما می تواند به كمك آنها نظم نو و ضروری را هماهنگ با پويایی تصوير پيدا كند. در اين رساله كوشش شده بود تا از طريق عملكرد عناصر و نيروهای دنيای ديد و تأثير آن بر احساس و روان مخاطب پلی برای ارتباطی بهتر و نيز انتقال مفاهيم به طور كامل، زده باشد. آنچه حائز اهميت است اينكه یک طراح صحنه از یک نمايش بايد تصويری ارائه دهد كه نهتنها قابل درك و پويا باشد بلكه آنچه كارگردان به عنوان زيرمتن اثر خود قرار می دهد به وضوح توسط زبان تصوير، كه زبان یک طراح است، القا شود و بيشترين تأثير را بر تماشاگران داشته باشد، رويداد گاهی كه قطعات آن گویای مضامين و حالتها و فضاهایی مشخص است و نيز همه اينها از یک فيلتر زيبایی شناسانه عبور كرده باشد، مخلص كلام، زيبا و گويا باشد.
1 دیدگاه