ژان کوکتو نمایشنامه نویس فرانسوی
خانواده و محل تولد
“ژان موریس یوجین کلمنت کوکتو” در پنجم جولای 1889 در یک خانواده بزرگ بورژوازی پاریسی به دنیا آمد. او نه ساله بود که پدرش خودکشی کرد و به این دلیل موضوع مرگ همواره با آثارش همراه شد و نیز این بهترین بهانه برای ترک تحصیل او بود. وی نخستین شعر خود را در 20 سالگی منتشر کرد و سپس به خاطر موفقیت بالهها و نمایشهای متعددیکه نویسندگی آنها را بر عهده داشت، به شهرترسید. از نکات جالب در آثار کوکتو استفاده فراوان وی از آثارگوناگون خود از جمله نوشتهها و شعرهای برجستهاش و حتی نقشهای محوری با بازی خودش است. آثاری مملو از نمادها و طرحهایی که همه آفرینش هنری کوکتو را شکل داده، موضوعات و نمادهایی همچون: نارسیسیسم، اسطوره اورفئوس، آفرینش شعری، آینه و دیگر ورودیها به جهانهای مخفی، افسانههای پریان، گلها و انسانهای زیبا در وضعیتهای نقشنگارانه.
کوکتو میدانست چطور در خلق آثارش تصورات شاعرانه را جان بخشد. او با آثارش بر سینمای فرانسه و نیز بر موج نو فرانسه بسیار تاثیرگذار بوده است. کوکتو را بیش از همه برای رمان ترسهای مقدس (1929)، نمایشنامه”والدین وحشتناک”(1929) و فیلم”دیو و دلبر”(1945) میشناسند. البته اجرای پیتر بروک از ماشیندوزخی او(در سال 1945) نیز در گسترش شهرت کوکتو بیتأثیر نبوده است.
کوکتو را به بهانه حضور نداشتن در مقاومت فرانسه، در معرض انتقادها و عیبجوییهای فراوانی قرار دادند. اگرچه کوکتو هنرمندان را به سخنگویی بیپرده در برابر سلطه سیاسی دعوت میکرد خود شخصاً نقشی در این مورد نداشت و بیشتر به دلیل اعتیاد و نظراتش درباره جنسیت بودکه او را در مقابل حملات جناح راستآسیبپذیر میکرد ولیکوکتو در این زمان و تا پایان عمر به رغم این سختیها همچنان به فعالیتهای نمایشی و هنری خود ادامه داد و پس از جنگ جهانی دوم به افتخارات بسیاری دست یافت.
تحلیل آثار ژان کوکتو
در آثارکوکتو یک رویای مخدوش را میبینیم با همه معیارهای لازمش و هیچ تلاشی برای نشانهگذاری و کد دادن منتهی به رمزگشایی در آن نمیشود.کوکتو با اغراقکردن تصاویر رویایش به فرمی سوررئالیستی-اکسپرسیونیستی میرسد که تاکیدش بر اغراق و پارادوکسنمایی است. برای نمونه کوکتو در نمایشنامه “دروغگو” به پارادوکسهای ذهنی یک شخصیت میپردازد که مانند “دهان” در “من نه”( نوشته ساموئل بکت ) مدام حرف میزند و با هر بار سخنگفتن، هرچه بیشتر ضعف و نادانی و جنایتهای خود را فاش میکند. جالب این که کوکتو خود نقش اول این نمایشنامه را بازیکرده است:
ژان کوکتوگفته است:” درام یعنی سادگی در عین پیچیدگی.” کوکتو با نمایشنامهها و اجراهایش ثابتکرده که درام مساوی با “عمل” است. عملی معطوف به هدف و این هدف چیزی جز ” افشاگری ” نیست و عمل درامنویس داوری نیست بلکه شهادت دادن است و آنچه را که از زشتیها و پلیدیها شهادت میدهد به عنصری از اعتراض می آمیزد. ژان کوکتو معتقد به درام شاعرانه بود و میگفت در تئاتر سحر و جادویی هست که تماشاگر را مجذوب خودش میکند و این جادو میتواند شاعرانگی آن باشد.
در اُرفه، داوران آن جهان که از شعر و شاعری بیخبرند از اُرفه میپرسند که شاعر کیست وَ پاسخ میشنوند:” نوعی نویسنده، نویسندهای که چیزی نمینویسد.” چیزی نوشتن اگر پیروی از منطقی استدلالی باشد،کار شاعر نیست.کوکتو از قول شعر میگوید:” من آن دروغم که همواره حقیقت را میگوید.” این شاید به این دلیل که نیچهایترین حرف او و نیچهایترین تعریفی است که شاعری از شعر ارائه کرده، به دل مینشیند.
کوکتو مىگوید:” وظیفه هنرمند این است که مسائل پیچیده را ساده کند، نه این که آن را پیچیدهتر کند.” در”اورفه” کوکتو در عین این که به اسطورهای یونانی میپردازد، در واقع اسطورههای ساده و شخصی خود را نیز ارایه میدهد. سادگی را در اجرای آثار او نیز میتوان به کار گرفت چنانکه بهکارگرفتهاند: “«زیبای بیاعتنا» اثر «کوکتو» یک کاراکتر اصلی دارد و یککاراکتر دیگر که همیشه روی صندلی ساکت نشسته ولی در اجرای آن در فستیوال کلن سه نفر شرکت داشتند! چگونه؟ چون کارگردان ( آموزش اصول کارگردانی ) و همسرش که نقشها را بازی میکردند، کسی را پیدا نکرده بودند که از فرزند آنها نگهداری کند، سادهترین و بهترین راه حل را یافتهاند: بچه را هم میگذاریم توی نمایش. “
سبک ژان کوکتو
کوکتو توانست دشوارترین مسائل فلسفی انسان روزگارش را در درامهایش منعکسکند. سبک کوکتو به آهستگی خود را به دنیا تحمیل کرده است. سبکی مرکّب از خودداری کلاسیک و فانتزی عاشقانه و خیالیکه به شدت با تکنیکهای سورئالیستی مقید شده است. در کارهایش دائماً میکوشد که به کلیت افسانه برسد و عناصر شعر و داستان ساختگی را که نیازهای هنری هر عصری است، مجسم کند. کوکتو به رسم و سنت هرج و مرج که با آن فرانسه را تعریف میکند تعلق دارد. در آثارش هیچ روشن نمیشود که چقدر اخلاق، هنر، نیکی و زیبائی به جای هم گرفته شدهاند. کوکتو در گذری دایمی از حقیقت به رویاست و مابین رویا و واقعیت مرزی را رعایت نمیکند؛کوکتو میکوشد کوششهای راسین را در دادن تابعیت فرانسوی به اساطیر یونان احیاکند. نمایشنامه”ماشین دوزخی” در اساس یک نمایشنامه مدرن است این نمایشنامه به هیچ معنایی رئالیستی نیست، بلکه نمایشنامهای است از شعر و قوه پندار، تجسم یافته از افکار و افسانه و در گذری ابدی مابین رویا و واقعیت؛ همانند طرحها و نقاشیهای کوکتو. کوکتو اعتقاد دارد که”بشر نمیتواند سرنوشت خود را با زرنگی و یا تقلب عوض کند ولی شاعر می تواند و شاید بازی را یکجا ببرد.”
درام سوفوکل
طراحی هوشمندانه درام سوفوکل، کوکتو را واداشت که فضای ادیپ شهریار را به مانند ماشینی جهنمی در کارگاه خدایان ببیند و این چنین بود که ماشین دوزخی را به صورت تراژدی ـ کمدی مدرنی برای صحنه تنظیم مینماید. بر اساس همین فضای هولآور است که کوکتو جمله معروف خود را میگوید:” خدا وجود دارد و همان شیطان است.” اعتقادی که به طور فصیح ماشین دوزخی بر آن مبتنی است. نمایشنامه ژانکوکتو بیانی است برای آزادی انسان، و اعتراضی ست علیه طبیعت اصلی وضع بشری؛ و با این حال فقط اعتراضی علیه فلسفههای جبری نیست، خیلی بیش از آن است. در تعبیر این افسانه قدیمی، به نظر کوکتو تمام اینها هر قدر راست هم باشد منصفانه نیست. ادیپ هرگونهکوششی را مینماید که از جنایاتی که محکوم بود مرتکبشود، جلوگیری کند.کوکتو نتیجهگیری میکند که وضع انسان رازی به ابعاد بی انتهاست و بشر هرگز نمی تواند از روی دلخواه حقیقت مرگ را قبول کند.کوکتو در نمایشنامه ماشین دوزخی توده مردمی از کاراکترهای حقیقی را تصویر مینماید، آن چنانی که ژوکاست مخلوطی از کمدی و همچنین تراژدی را به فضای نمایشنامه هدیه میکند. مخصوصاً صحنهای که ادیپ خوابیده و ژوکاست از خود بیخود شده، چهره اش را در برابر آینه خالی میبیند و گونههایش را با کف دست به طرف بالا میکشد.
کوکتو هرگز در پی تکرار نبود، چشم انتظار فرصتی بود که ” باز بشود تجربه کرد. آنچه امروز روی میدهد اشتیاق به روی دادن چیزی تازه است که یک بار فرصت آن پیش آمد و هدر رفت.” کار کوکتو شبیهکار پروست است.کارکرد حافظه کوکتو و پروست پیش از آن که یادآوری باشد، ساختن است. زمان گم شده و ازدست رفته، عمر رفته، تجربههای انجام نشده، همگی اموری هستند برای ابد درکناشدنی. مرگ آنها را با تجربهای امروزی جبران میکنیم، با نوشتن و ساختن. این گونه به جهان زندگان بازمیگردند. اُرفه شاعری فرانسوی ( نمادی از همان ارفئوس یونانی )، به یاری منطق شعر(آنچه کوکتو « تناقضنمائی شعر» میخواند) یعنی به یاری اُرتبیز Eurydike فرشته راهنما، به دیار مرگ و جایگاه جاودانی میرسد. در اجرای نمایش اُرفه خود کوکتو نقش فرشته راهنما را ایفا کرده بود. شاعر فقط اُرفه نیست، راهنما نیز هست. شعر مثل نسیمی است که میان مرگ و زندگی میوزد. نمیشود با منطق زندگی معنائی را که شعر برای مرگ دارد فهمید. همین قدر میتوان دانست که هر شعر خبری از مرگ میآورد، شاید به این دلیلکه مردگان نیز با شعر از زندگی خبر میگیرند. آینه بازتابنده نیست. از دو دنیا خبرمیدهد، بیآنکه بازنمایی و بازتاب باشد. همان طور که سیماچهها نیز از دو دنیا، از مرگ و زندگی، خبر میدهند. در سالهای پس از جنگ دوم جهانی، این اشتیاق به رویارویی با مرگ، و این نیاز به فرشته راهنما یا فرشته مرگ، قدرتمندتر شد. اُرفه، خبری است از آن باخبری، تا آنجا که بشود از آن حرف زد. اینها «مسائل اصلی» او باقی ماندند، از سالهای میانه جوانی که شاهد جنگ جهانی اول 1918ـ1914 بود تا مرگش در 1963. مرز مرگ و زندگی، رفتن به جهان مردگان و از آن بازگشتن، امکان یا واقعیت زندگی پس از مرگ، عارفانه¬ترین و بی¬شک شاعرانه¬ترین مفهومی بود که او در آثارش دنبال میکرد. اینها همان قصههای بسیار قدیمی انسانند، در گیلگمش، کتاب مردگان مصریان و البته اسطوره اورفئوس.
درگذشت ژان کوکتو
دلیل دلبستگیکوکتو به اسطورههای یونانی، خاصه به ادیپوس و ارفئوس اقتدار ناسازهها بود. اولی قانونهای مقدس را در همین زندگی کوچک زمینی خود زیر پا مینهاد و به هر معترضی پاسخ میداد که راهی جز این ندارد، چون قسمت و تقدیر چنین است، و دومی بازگشت به زندگی را در گرو عشق مینهاد، عشقی که به زندگی تعلق داشت. نگاه مجذوبکوکتو به الهه شعر یونانیان چنان بود که نگاه ستایشگرکودکی به مادر قصهگویش پیش از خواب. بچهها قصه را تا به پایان در آمیزهای از باور و ناباوری میشنوند و بارها پایان را به خواب پیوند میزنند. کوکتو هیچ جا بهتر از دیو و دلبر این شاعرانگی کودکانه را روشننکرد. آثارکوکتو تا اندازهای یادآور آثار رمانتیکهای آلمانی است و به شعر و اسطوره پیوند میخورَد. راز این همبستگی و پیوند، رویا وکابوس است. ولیکوکتوکلید رویا را در آنچه سوررئالیستها راهگشا میدانستند نمییافت.کاری به کار نقطه تلاقی جنسیت و نمادسازی نداشت و به نمادسازی فرویدی بیاعتنا بود. شاید برای همین، در تاریخ ادبیات امروز او را همرا با ژول سوپرویل و ماکس ژاکُب «در حاشیه جنبش سورئالیستها» جای میدهند. البته چه چیز بهتر از در حاشیه ماندن؟ انگار بیتی شعر، در حاشیه متنی عالمانه یادداشت شود، یا خاطرهای مقدس در متن زندگی هر روزه. اگر کوکتو توانست به نمادسازی فرویدی بیاعتنا شود و نگذاردکه رویا به کشف رمز تقلیل یابد و نگذارد که خواب از اسطورهها دور شود، به این دلیل بودکه توانست به یاری اسطورههای یونان باستان، و یکی دو شخصیت و سرنمون، رویا را به خیال، آرزو، اشتیاق و در یک کلام به امید بازگشت پیوند بزند. بازگشت، درونمایه اصلی آثار اوست، مهمترین درسیکه از زبان نیچه در مکتب فیلسوفان آموخت. برای مثال، در اُرفه سفری داشت به جهان مردگان و مهمتر بازگشتی داشت به زندگی. او در تمامی آثارش این نمونه را دنبال کرد: بازگشت به مثابه خواست رسیدن به ناشناخته، به چیزی تجربه نشده، درک نشده، تاویلنشده. هر اثر کوکتو یادآور حسرت چخوفوار عشقی است که هرگز بیان نشده، و سالها بعد راز سر به مُهر آنکشف شد. امید به بازگشت، ناامیدی، جبر باقی ماندن در موقعیت کنونی و حسرت، مشخصههای آثار او هستند که برای همه یک راه حل میشناخت، مردن و باز زنده شدن.کوکتوگاهی آرامشی را جستجو میکرد بسیار ناب و آرامش بخش و دست نیافتنی و سرانجام پس از یک زندگی هنری سرشار، و کسب جوایز و افتخارات بسیار، درسال 1963 بعد از شنیدن خبر مرگ ادیت پیاف در پی یک حمله قلبی مرگ را در آغوش گرفت، همانند باله مشهور خود: مرد جوان و مرگ.
خلاصهای از زندگی و آثار نمایشی کوکتو
1907 آشنائی او با ادوُآردوماکس نخستین کسیکه پی به استعداد بیمانند نویسندگی او برد و او را برانگیزاند و نخستین شعرخوانی را برایکوکتو ترتیب داد. 1909 چاپ نخستین کتاب شعرش چراغ علاءالدین که نامش را برسر زبانها انداخت. 1914 کار در صلیب سرخ در درازنای جنگ اول جهانی. 1920 بالت گاومیش روی بام با موسیقی آهنگساز فرانسوی. آشنائی او با آپولینر، پیکاسو، ایگور استراوینسکی، لوئیس بونوئل، آندره برتون و آندره ژید. بعضی از آثار: رومئو و ژولیت، جشن عروسی بر برج ایفل، اُرفه، اُدیپ، بچههای وحشتناک، صدای انسان، ساز وکار جهنم [ماشین دوزخی]، هیولاهای مقدس، زیبای بیخیال، ماشین تحریر، عقاب دو سر، مرثیه [اُپرا].
0 دیدگاه